تصور کن يک روز صبح که از خواب بيدار ميشي ببيني به جز خودت هيچ کس توي دنيا نيست و تو صاحب تمام ثروت زمين هستي اون روز چه لباسي مي پوشي؟ چه طلايي به خودت آويزون مي کني؟ با چه ماشيني گردش مي کني؟ کدوم خونه رو براي زندگي انتخاب مي کني؟ واقعا چشماتو ببند و تصور کن...شايد يک نصفه روز از هيجان اين همه ثروت به وجد بياي اما کم کم مي فهمي حقيقت چيه. وقتي هيچ کس نيست که احساستو باهاش تقسيم کني لباس جديدتو ببينه براي ماشينت ذوق کنه باهات بياد گردش کنارت غذا بخوره همه اين داشته هات برات پوچه ديگه رانندگي با وانت يا پورشه برات فرقي نداره.... خونه دو هزار متري با ٤٥ متري برات يکي ميشه طلاي ٢٤ عيار توي گردنت خوشحالت نمي کنه.. همه اسباب شادي هست اما هيچ کدومشون شادت نمي کنه چون کسي نيست که شاديتو باهاش تقسيم کني. اون وقته که مي بيني چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چيزي هر چند کوچيک و ناقص با ديگران بزرگ و با ارزشه. شايد حاضر باشي همه دنيا رو بدي اما دوباره آدم ها کنارت باشند..... ما با احساس زنده هستيم نه با اموال. بياييد قدر همديگه رو بدونيم