طنز تلخ
نوشته شده توسط : nahal

در یک مهمانی دو نفر کنار هم نشسته بودند و یک کلمه هم با
هم حرف نزدند. بعد از دو ساعت یکی از آنها به دیگری گفت : پیشنهاد می کنم
حالا در مورد موضوع دیگری سکوت کنیم !

 

یاد اون روزها بخیر. وقتى من بچه بودم، مادرم یک تومن به من مى‌داد و مرا
به فروشگاه مى‌فرستاد و من با 3 کیلو سیب‌زمینى، دو بسته نان، سه پاکت شیر،
یک کیلو پنیر، یک بسته چاى و دوازده تا تخم‌مرغ به خانه برمى‌گشتم.
اما الان دیگه از این خبرها نیست. همه جا توى فروشگاه‌ها دوربین گذاشته‌اند

 

دیوارهای دانشگاه را بلندتر از دیوارهای زندان ساخته بودند، حق داشتند! نگهبانی از فکرها خیلی دشوارتر از نگهبانی از جرم است.

 

همیشه برای خودكشی زود است…صبر كنید…شاهد اوضاع بدتر هم خواهید بود.

 

 

جهان
سوم جایی‌ست که آدم‌ها اگر دل‌شان بگیرد، مجبورند بروند قبرستان،
بیمارستان، تیمارستان یا آسایشگاه سالمندان، تا بفهمند غم‌های بزرگ‌تری هم
هست، نکند که دل‌شان هوای شادی کند





:: بازدید از این مطلب : 1253
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 9 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: