یادگیری لهجه اصفهانی در 3 دقیقه

 

 
1- مضاف و موصوف همیشه «ی» میگیرد
مثال: درِ باغ ===» دری باغ        گل قشنگ ===» گلی قشنگ         آدم خوب ===» آدمی خُب

 

 
2- «د» ما قبل ساكن قلب به «ت» میشود
مثال: پراید ===» پرایت       آرد ===» آرت

 

 
3-  واو ساكن آخر كلمه به «ب» قلب می‌شود
مثال: گاو ===» گاب
 

 

4- اصولاً در هر كجا كه فتحه قشنگ باشد كسره بكار میرود و هر كجا كه كسره كلمه را زیبا میكند فتحه بكار میرود
مثال برای فتحه: اَز===» اِز       قفَس ===» قفِس        اَزَش ===» اِزِش         بِِزَن ===» بِِزِن
مثال برای كسره: اِمروز===» اَمروز    جمعِه===» جمعَه       سِفید===» سَفید      حِیفِ===» حَیفس    فِشار===» فَشار
 

 

5-  صدای « اُ » هیچ جایگاهی نداشته و به «او» تبدیل میشود.
مثال: شما===» شوما      كجا===» كوجا        چادر===» چادور
 

 

6-  حرف «و» در قالب حرف ربطی به به «آ» تبدیل میشود
مثال: من و تو و حسن ===» منا تو آ حسن
 

 

7-  اصولا خود « آ » به عنوان یك حرف ربط به كار میرود
مثال: من هسم، آ بابامم هسن
در ضمن حرف « آ » به معنای «به علاوه» هم به كار میرود
مثال: 5+4+3 ===» 5 آ 4 آ 3
 

 

8- حرف « ه » در لهجه اصفهانی به نوعی نابود شده
مثال: بچه ها ===» بِچا    گربه ها ===» گربا     میجهد===» می جِد
ه در آخر افعال به «د» ساكن بدل میشود.
بره===» برد     بشه===» بشد
«ه» به ی تبدیل میشود.
بهتر===» بیتِرِس      سر راهی===» سری رایِس       گربه===» گربیِه
«ه» به «ش» تبدیل میشود.
بهش میگم ===» بشش میگم
«ه» به «و» بدل میشود.          
ما هم می آییم ===» ما وَم میَیم
نكته: به غیر اول شخص مفرد حروف «خوا» به «خ» تبدیل میشود
میخوای ===» می خَی
 

 

9-  در برخی افعال حرف «ی» به  «اوی» تبدیل میشود
میشنوی===» میشنُوی        میگی ===» میگوی
 

 

10-  اگر حرف اول كلمه «ب» یا «ن» باشد و حرف سوم «ی» یك «ی» بعد از «ب» یا «ن» اضافه میشود
بگیر===» بیگیر     بشین ===» بیشین       بریز ===» بیریز        ببین ===» بیبین

 



:: بازدید از این مطلب : 929
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نوشته شده توسط : nahal


 

ناصرالدین شاه و قلیون همایونی

.

.

.

.

.

.

 

 

http://s1.picofile.com/file/6591775650/46252_626.jpg

 



:: بازدید از این مطلب : 1074
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

دیوانه

 

 

در بُستان تیمارستانی به جوانی با چهره‌‌ای پریده‌رنگ، اما زیبا و اندیشمند برخوردم. کنارش روی نیمکت نشستم و پرسیدم: «چرا اینجایی؟» با شگفتی به من نگریست و گفت: «پرسش ناروایی ست، اما پاسخ خواهم گفت.»

«پدرم می‌خواست مرا چون رونوشتی از خود بسازد؛ برادر پدرم نیز چنین می‌خواست. مادرم بر این باور بود که من باید همانند پدر ِپرآوازه‌اش باشم. خواهرم آرزو داشت که من شوی دریانوردش را الگوی زندگی خود دانم؛ و برادرم به من پند می‌داد که همانند او ورزشکاری قهرمان شوم. به همین روی، استادانم در فرزانش (فلسفه)، نوازندگی و «منطق»، همگی می‌خواستند بازتابی از آنان باشم. اینگونه بود که اینجا آمدم.«اینجا» به من می‌سازد زیرا دست کم اینجا می‌توانم خود خودم باشم.»

سپس روی به من گرداند و پرسید: «راستی بگو بدانم، آیا تو نیز از پند و اندرز دیگران به اینجا پناه آورده‌ای؟»

- «نه، من برای دیدار کسی به اینجا آمده‌ام.»

[خندید و] گفت: «آها، دانستم. پس تو از آنانی هستی که در تیمارستان آنسوی این دیوار می‌زیند.»



:: بازدید از این مطلب : 1052
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


:: بازدید از این مطلب : 924
|
امتیاز مطلب : 1080
|
تعداد امتیازدهندگان : 1048
|
مجموع امتیاز : 1048
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

چگونه با کلاس شویم

 

 

 

اگر شما ذاتا" انسان با کلاسی هستید که هیچ !!! در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید . شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست جواب های زیر را با اندکی قیافه موجه بیان کنید:
 


اگر شصت پای شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما ان را باند پیچی کرده اید هر گاه علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید : "موقع تکان دادن پیانوی بابام پام مونده زیرش"
 


اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته باید بگویید : "از اسکی آخر هفته نمی توانم بگذرم"
 


اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه به زمین خورده اید در جواب باید بگویید : "با موتور هزار داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم"
 


اگر انگشت دست شما به ماهیتابه پیاز داغ چسبیده علت آن را چنین بیان کنید : "دیشب با قهوه جوش اینجوری شد"
 


اگر بر اثر ضربه ی چکش ناخن شما شکسته باید بگویید : "به سیم گیتارم گیر گیر کرده"
 


اگر بر اثر زد و خورد در صف روغن کوپنی زیر چشم شما کبود شده جوابتان این باشد : "چند روز پیش توپ تنیس به صورتم خورد"
 


اگر صورت شما بر اثر خوردن خرمای خیرات و چای و شیرینی مملو از جوش شده علتش را چنین وانمود کنید: "که خواهرتان از هلند شکلات زیادی اورده است"
 


اگر مینی بوس شما در جاده خاکی چپ کرد و حسابی مجروح شدید بسیار عصبانی بگویید : "الکی می گویند زانتیا ایربگ داره "
 


اگر کف دست شما به قوری سماور چسبید بگویید:"حواسم نبود میله ی شومینه زیادی داغ شد"
 


اگر موها و ابروهای شما در چهار شنبه سوری سوخت جواب دهید:"بچه همسایه را از میان شعله های آتش بیرون کشیدم!


ببینم شما اینقدر بیكلاس بودی كه همه اینو خوندی ؟



:: بازدید از این مطلب : 1123
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


 

 

در یك مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می كردم و چند سالی بود كه مدیر مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.

هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همكاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
«با خانم... دبیر كلاس دومی ها كار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بكنم

از او خواستم خودش را معرفی كند. گفت:
«من 'گاو' هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند
تعجب كردم و موضوع را با خانم دبیر كه با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، درمیان گذاشتم.
یكه خورد و گفت: «ممكن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من كه چیزی نمی فهمم...»

از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
«اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد
خانم دبیر با اكراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز كه در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
 مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی كرد: «من گاو هستم
- خواهش می كنم، ولی...
- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای كه شما دیروز در كلاس، او را به همین نام صدا زدید...
دبیر ما به لكنت افتاد و گفت: «آخه، می دونید...»

- بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشكل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید. قطعاً من هم می توانستم اندكی به شما كمك كنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت كردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه كارتی را به خانم دبیر ما داد
و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترك كرد.
وقتی او رفت، كارت را با هم خواندیم.
در كنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
«دكتر... عضو هیأت علمی دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه...»

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 1139
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 
 
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
گر آسمان چشمان من امشب اشکباران است خیالی نیست .

اگر فاصله بین من و تو به وسعت روزگاران است خیالی نیست.

مرا همین بس که عشقت در چهارچوب ویران وجودم پنهان است.

 


:: بازدید از این مطلب : 761
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


 


 


1278209584.jpg

حتی اگر تجهیزاتتان را بگیرند
1278218341.jpg

حتی اگر تفتیش بدنیتان کردند

1278175588.jpg

تک تک لباسهایتان را وارسی کنند

1278201733.jpg

و شما را بی دفاع مقابل برگه امتحان بگذارند

1278157358.jpg

باز هم میتوانید...!!!

1278186634.jpg

 



:: بازدید از این مطلب : 1155
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


 


خدا خر را آفرید و به اوگفت:
تو بار خواهی برد، از زمانی که
تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی
که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر
پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو
علف خواهی خورد و از عقل بی بهره
خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی
کرد و تو یک خر خواهی
بود.

خر به خداوند پاسخ  داد:خداوندا!من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من
عمری طولانی است.پس کاری کن فقط
بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی
خر را برآورده کرد
 
excited alert puppy wagginghis tail with a bone in his mouth
 
 


خدا سگ را آفرید و به او  گفت:
 تو نگهبان خانه انسان خواهی
بود و بهترین دوست و وفادارترین
یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که
به تو می دهند خواهی خورد و سی سال
زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی
بود.

سگ به خداوند پاسخ  داد:
خداوندا!سی سال زندگی عمری
طولانی است.کاری کن من فقط پانزده
سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را
برآورد...

Picture of a Cute Little Monkey with Big<br /> Ears
 
 

خدا میمون را آفرید و به  او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از
این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و
برای سرگرم کردن دیگران کارهای
جالب انجام خواهی داد و بیست سال
عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی
بود.

میمون به خداوند پاسخ  داد:
بیست سال عمری طولانی است، من
می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند
آرزوی میمون را برآورده
کرد.

و
goofylooking man with his tongue hanging out wearing a smiley face tie

سرانجام خداوند انسان را آفرید و  به او گفت:
تو انسان هستی.تنها
مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره
زمین.تو می توانی از هوش خودت
استفاده کنی و سروری همه موجودات
را برعهده بگیری و بر تمام جهان
تسلط داشته باشی.و تو بیست سال عمر
خواهی کرد.

انسان گفت:سرورم!گرچه من
دوست دارم انسان باشم، اما بیست
سال مدت کمی برای زندگی است.آن سی
سالی که خر نخواست ، آن پانزده
سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که
میمون نخواست زندگی کند، به من
بده.

و
خداوند آرزوی انسان را برآورده
کرد...

و
از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست
سال مثل انسان زندگی می
کند!!!

و
 
Picture of a Father Giving his Son a Horse Ride

پس از آن،ازدواج می کند و سی سال
مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می
کند ، و مثل خر بار می
برد

و
frantic dad trying to multi taskand work on the computer and iron at the same time with children causingchaos
 
 

پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند،
پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در
آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و
هرچه به او بدهند می
خورد...!!!
و
Picture of an Angry Old ManWaving his Cane

وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون
زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به
خانه آن دخترش می رود و سعی می کند
مثل میمون نوه هایش را سرگرم
کند...!!!


:: بازدید از این مطلب : 1127
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


 

شیطان بازنشسته شد !!!

 

 

ظهر شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟


:: بازدید از این مطلب : 971
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()

متن دلخواه شما